دلنوشته دختر

تو تموم زندگیمی...تو تموم دنیامی....تو تموم امیدمی...تو تموم وجودمی...تک تک نفسام فدای وجودت...فدای قلب پاک و مهربونت که دلخوشیمه...فدای یه تار موت بشم...من جز تو عشقمو پای هیچ احدی به خرج نمیدم حامدم...من جز تو به هیچ احدی نگاهم نمیکنم...

تو همونی هستی که جونم براش هیچه...همونی که دنیا رو به یه نگاهش نمیدم...تموم دنیا که تکون بخورن عشق من به تو یه سر سوزن هم کم نمیشه...هر روز عاشق تر از روز گذشته میشم...هر لحظه عاشق تر از لحظه ی قبل میشم...مگه جز تو کسی هم هس که لایق عشق ورزیدن باشه؟....کی قلب تو رو داره‌؟...کی چشمای پر مهر تو رو داره؟...کی مث تو میتونه تموم شب و روز یه نفرو وقف خودش کنه؟...کی جز تو میتونه این حجم از آرامش رو تو وجود خودش جا بده؟...من حالم خوبه عشق من...من تو رو دارم نفسام به فدات...تو که باشی...قلب مهربونت که باشه...مردونگی وجودت که باشه...من جرا باید حالم بد شه؟...گیرم که تموم دنیا میخوان دس به دست هم بدن تا حال دل منو بد کنن وقتی من تو رو دارم وقتی نگاهم به نگاهت گره بخوره...وقتی میتونم قدم برداشتنای قشنگت رو ببینم چرا باید بذارم این دنیای لعنتی منو از پا درآره؟...وقتی عشقی دارم که خوبیش زبونزد عالم و آدمه چرا باید غصه ی دنیا رو بخورم؟...دورت بگردم عشق نازنینم عیدت مبارک همه ی وجودم...

سحر......