تازگیها
در اتاق خودم گم می شوم
در لباس هایم جا نمی گیرم
و آسمان از من
حتا برای یک نفس
هوا را دریغ می کند!
ستاره هایم گم شده اند
و تمام نرگس های باغچه ام
خشکیده اند...
یکی مرا از این کابوس بیدار کند
یکی به دروغ به من بگوید:
خواب می بینی،
خواب!
خسته ام از ادمای این شهر...
چون راحت قضاوت میکنند...
خسته ام از دنیا...
چون کسی تنهایی مو نفهمید...
خسته ام از رویا...
چون تمام رویاهام بر باد رفت..
....خسته ام....
روزگاری است که دردت شده در من جاری
زجرکش کرده مرا بستر این بیماری
باورت می کنم ای عشق! تو هم باور کن
دلم از تیر تو برداشته زخمی کاری
من به شهریور چشم تو ارادت دارم
تو به دی ماه دلم گوشه چشمی داری؟
تا ابد کشته ی چشمان توام، حرفی نیست
گرچه این هم شده دیگر سخنی تکراری
پشت گرمم به تو، گرمای تموزی انگار
پشت گرمم به تو ای عشق! در این ناداری